به نام تک نقاش تابلوی هستی. یغما مفیدی، دختر بیست و دو سالهای که سرنوشت خاصی داشته و دردها و شادیهای زیادی رو پشت سر گذاشته، ولی باز هم امواجی از اتفآقات، زندگیش رو تحت الشعاع قرارداده و بهم میریزن، آیاکسانی هستند که بتونن یغما رو از این امواج بزرگ و خشمگین نجات بدن؟ یا خودش جلوی این
نویسنده: نیاز پاشا
ژانر: اجتماعی، عاشقانه
سبک:رئالیسم
زاویهی دید:سوم شخص و اول شخص
قسمتی از داستان :
خوشحال از پاس کردن آخرین ترم به خانه بازگشت .شاید این شیرینی کوتاه میتوانست طعم زهر مانند آن روزهایش را تغییر دهد .
کلید را در قفل سیاه رنگ در چرخاند و وارد خانه شد .بهار بود و درختان بیدِ بزرگِ حیاط، سرسبزتر از همیشه در باد ِآرام بهاری میرقصیدند .
در را پشت سر بست و راهی در ورودی ساختمان سفید رنگ بزرگ حیاط شد .عمارتی ساده در عین حال شیک و زیبا .
روی سنگ فرش عریض و طویل حیاط که از در ورودی تا پلههای سفید رنگ کشیده شده بود قدم بر داشت.